شکیب؛ یک هیتلر ایرانی

به گزارش پایگاه خبری کافه ستاره، دوستی مطبوعاتی تعریف می‌کرد تقریبا ۲۰سال پیش که در روزنامه‌ای سینمایی مشغول به‌کار بوده، محسن تنابنده، بازیگر تازه‌کار و ناشناخته‌ آن زمان، چندین و چندبار به دفتر روزنامه تلفن می‌زند و به آنها اعتراض می‌کند که نامش در تیتراژ و پوستر فیلم «دانه‌های ریز برف» (علیرضا امینی، ۱۳۸۲) به غلط «طنابنده» درج شده و مصرانه از آنها می‌خواست که این اشتباه را تکرار نکنند و نام‌خانوادگی او را در روزنامه با «ت» بنویسند، نه با «ط». این دوست می‌گفت تنابنده در تماس‌هایش تأکید می‌کرد که نابازیگر نیست و رشته بازیگری خوانده و خوش نداشت که کسی خیال کند او واقعا یکی از کارکنان معدن داخل فیلم است. بالاخره پیگیری‌های بازیگر ۲۸ساله آن دوران جواب می‌دهد و روزنامه توضیح مختصری در این‌باره منتشر می‌کند. ذکر این خاطره از چه بابت اهمیت دارد و بر چه نکته‌ای نور می‌تاباند؟ معمولا همین چیزهای کوچک و جزئی است که چیزهای زیادی درباره آدم‌ها نشان‌مان می‌دهد. تنابنده می‌توانست به‌راحتی از کنار این اشتباه بگذرد و در فیلم‌ها و پروژه‌های بعدی بخواهد که نامش به‌درستی در تیتراژ بیاید. اما او از همان آغاز به‌دنبال ساختن یک حرفه (به معنای شغلی که شخص برای آن تعلیم بخصوصی می‌بیند و به‌دنبال ترقی و پیشرفت در آن است) بوده و نمی‌خواسته، تا جایی که می‌تواند، چیزی را به بخت و اقبال واگذارد. او از همان ابتدا به افق‌های دوردست‌تری نظر داشته و می‌دانسته تصحیح یک اشتباه در سینما بعد از اینکه جا بیفتد و فراگیر شود، چقدر غیرممکن خواهد بود. او از همان «ط» نگذشت و به‌سادگی از کنار خیلی چیزها رد نشد تا امروز به بازیگر قابل اعتنا و مهمی که هست بدل شود.

 به‌یادنماندنی‌ها
بازی اثرگذار در نقش هیتلر چقدر برای بازیگران ایرانی متصور است؟ یا بگذارید بپرسیم تماشاگر ایرانی چقدر از دیدن یک بازیگر ایرانی در نقش جدی هیتلر متقاعد می‌شود و لبخند تمسخر بر لب نمی‌آورد؟ در قالب‌های کمدی یا هجو، بازی در نقش یک شخصیت مشهور خارجی مثل هیتلر برای بازیگر ایرانی راحت‌تر و برای تماشاگر ایرانی هم پذیرفتنی‌تر است. اما وقتی پای یک بازنمایی جدی از یک شخصیت خارجی مشهور وسط می‌آید، کار بسیار سخت‌ می‌شود. کافی است کمی در خاطرات سینمایی‌تان جست‌وجو کنید و به یاد آورید برخی بازیگران ایرانی در به تصویر کشیدن شخصیت‌های خارجی، چه مشهور و چه نامشهور، چقدر بد و نچسب و باورنکردنی بوده‌اند. بعضی بازیگران ایرانی، چه روی صحنه تئاتر، چه روی پرده سینما و چه در قاب کوچک تلویزیون، وقتی در نقش یک خارجی ظاهر می‌شوند، اغراق‌شده، بیرون از زمینه، متظاهرانه و با حداکثر ژست به نقش‌آفرینی می‌پردازند و جز فارسی لهجه‌دار بازیگر، حرکات سر و دست و انقباض عضلات صورتش کاملا غیرطبیعی و مضحک می‌نماید.

بازی مازاد
محسن تنابنده در «جنگ جهانی سوم» در لحظاتی که از قالب شکیب (شخصیت اصلی فیلم) درمی‌آید و به جلد هیتلر می‌رود، تصویری باورپذیر از هیتلر ارائه می‌دهد. شاید اینطور به‌نظر برسد به سبب اینکه تماشاگر می‌داند تنابنده در واقع در فیلم نقش شکیب را بازی می‌کند و نه نقش هیتلر را، بازی او در نقش هیتلر چندان شایسته توجه نیست، اما اتفاقا چون ایده بنیادین فیلم ـ با همه سستی‌اش ـ تبدیل آدمی درمانده به هیولایی هیتلری است، بازی تنابنده در نقش هیتلر، با همه کوتاهی‌اش، برای قوام یافتن این ایده بسیار حیاتی است. از آنجا که نقش هیتلر بازی در بازی است، یعنی تنابنده در نقش شکیب و شکیب در نقش هیتلر، تنابنده برای بازی در نقش هیتلر باید «مازاد»ی را از نقش شکیب با خود به نقش هیتلر بیاورد. به‌عبارت دیگر، هیتلرِ تنابنده، بازی مضاعفی در خود دارد و به همین دلیل وقتی در صحنه‌ای هیتلر را در حال زدنِ تیر خلاص به زندانیان می‌بینیم، بیش از خشونت هیتلر، درماندگی و حقارت شکیب را در لباس نازی‌ها تشخیص می‌دهیم. عطش شکیب به انتقام، از طریق بازی تنابنده، در وجود هیتلر متبلور می‌شود و این عطش چنان به‌درستی نمایانده شده که بعید است، به‌رغم پیرنگ نامعقول فیلم، تماشاگری از بابت بازی تنابنده در نقش هیتلر لبخند بزند.

کارگر بی‌تکرار
تنابنده در «جنگ جهانی سوم» نقش کارگری بی‌کس‌و کار و بی‌جا و مکان به نام شکیب را بازی می‌کند که از تحقیرها و توهین‌های اطرافیانش در عذاب است و نهایتا با رنگ باختن انسانیتش همگی را به سختی مجازات می‌کند. شکیب کارگر است اما با بهنام کله «دانه‌های ریز برف» که او هم کارگر است کاملا توفیر دارد. با صدری «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» (سامان سالور، ۱۳۸۴) که او هم کارگر است، متفاوت است. وقتی به شکیب نگاه می‌کنید، یاد نقی معمولی «پایتخت» نمی‌افتید. آن بازی برون‌گرا همراه با واکنش‌های شدید و کاملا ملموس به آدم‌ها و اتفاقات در «پایتخت»، در اینجا جای خود را به بازی‌ای درون‌گرا داده که گویی واکنش‌هایش کاملا خلق‌الساعه و مکتوم و انفعالش اساسا خصلتی ذاتی است.  برخلاف بازیگرانی که برای نشان دادن بی‌عملی و انفعال یک کاراکتر صرفا به کنترل شدید واکنش‌ها‌یشان بسنده می‌کنند و می‌کوشند اجرایی خنثی ارائه دهند، تنابنده در اینجا انفعال و بی‌عملی را به مرکز ثقل شخصیت شکیب بدل می‌کند و به این خصیصه بُعدی روانی و نه صرفا فیزیکی می‌بخشد. تنابنده به تماشاگر می‌قبولاند که در طول فیلم ـ ‌تا پیش از فصل نهایی ـ از شکیب انتظار کنش نداشته باشد و درماندگی و بی‌عملی او را بپذیرد. بنابراین وقتی شکیب در فصل پایانی فیلم آن خشونت غیرمنتظره و هیولایی را از خود نشان می‌دهد، تماشاگر عام که انتظار چنین واکنشی را ندارد، جا می‌خورد و بهت‌زده می‌شود. شکیب که از خود «جنگ جهانی سوم» به یادماندنی‌تر است، حاصل نگذشتن تنابنده از همه «ط»هایی است که در دوران کاری‌اش با آنها مواجه شده است.

گردآوری:زهرا فائز

درباره‌ی Admin

همچنین ببینید

تراژدی جواد عزتی که از مس به طلا رسید

به گزارش پایگاه خبری کافه ستاره، او که بیش از نیمی از راه بازیگریش را …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.