پویا غازی «فرانسه | کن»: تارانتینو را باید استاد هجو گونههای سینمایی دانست. با نگاهی به کارنامه هنری او از «سگهای ابناری» گرفته که هجو ژانر جنایی-گنگستری است تا «جنگو» و «هشتِ نفرتانگیز» که هجو ژانر وسترناند، میتوان به این مساله پی برد. تارانتینو با هجو مولفههای ژانر، علاوه بر احیای ژانر، خوانشهای مدرنتری از گونههای سنتی سینما را نیز فراهم میکند. اما این بار تارانتینو کمی از این فضا فاصله گرفته، و فیلمی متفاوت نسبت به آثار قبلیاش آفریده است.
«روزی روزگاری در هالیوود» را میتوان نامه فدایت شومی از تارانتینو در ستایش از هالیوود دانست که خالی از نقد نیست. داستان فیلم در سال۱۹۶۹ در لسآنجلس میگذرد. یعنی همان سالی که تارانتینو شش سال بیشتر نداشت و دوران کودکیاش با مهمترین تغییرات هالیوود (رنسانس هالیوود) و تحولات سیاسی اجتماعی آمریکا گره خورده بود. پس بیراه نیست که چنین نگاه نوستالژیواری از کافهها، موسیقی پاپ، خیابانهای هالیوود، تابلوهای نئون، سینماهای درایواین و… را ارائه کرده و به اشارات مختصری از تحولات سیاسی اجتماعی (از جمله جنگ ویتنام) آن هم در رادیو بسنده کرده باشد.
«روزی روزگاری…» داستان یک خطی و مشخصی را روایت نمیکند و تارانتینو با پرداخت سه شخصیت و دنبال کردن آنها، به هدف طعنه آمیزش میرسد. ریک دالتون(با بازی دیکاپریو) که با بازی در یک سریال تلویزیونی شهرتی نسبی برای خود دست و پا کرده است، نسبت به آینده کاری خویش احساس نگرانی میکند و خود را در آستانه فراموشی میبیند.
روزگاری روزگاری در هالیوودکلیف بوث (با بازی برد پیت) با شخصیتی تراویسگونه که اطلاع درستی از گذشتهاش نداریم، زمانی بدلکار ریک بوده است و حالا نقش راننده شخصیاش را بازی میکند. شارون تیتِ جوان(با بازی مارگو رابی)، همسر رومن پولانسکی، سرخوش از دستاوردهای است که هالیوود به او ارزانی کرده است.
ریک با پشنهاد یک کارگزار هالیوودی (با بازی آل پاچینو) و برخلاف میل باطنیاش تصمیم میگیرد به رُم برود و در چند وسترن اسپاگتی بازی کند تا مگر بتواند از بحرانی که دامنگیرش شده، رهایی یابد. تارانتینو با سکانسهای مربوط به ساخت یک وسترن در ایتالیا به طرز حیرتانگیزی ما را با بحران درونی ریک همراه میکند و همذاتپنداری عمیقی را بر میانگیزد. در سکانسی، ریک را مشغول صحبت درباره یک رمان با یک دختر بچه که همبازی اوست میبینم. ریک از شخصیتی به نام ایزی بریزی در رمان صحبت میکند که زمانی گاوچران پرقدرت و بیمثالی بود است و میتوانسته هر اسبی را رام کند؛ و حالا که سنی از او گذشته زمینگیر شده و دیگران فراموشش کردهاند.
از آن نوع بازسازیهای توام با تحریف که پیشتر در «حرامزادههای لعنتی»، مشاهده کردهایم. اما تحریف تاریخی در اینجا، در راستای پروسه تقدسبخشی تارانتینو به هالیوود است. به دیگر سخن در اینجا ما با تارانتینوی شش ساله طرفیم، که در ذهن خودش روایت دیگری از ماجرا را گزارش میکند. روایتی که دلش میخواست اینگونه اتفاق بیفتد. او هالیوودی آرمانی و نوستالژیک را به تصویر میکشد که در آن حاشیهها گریبانگیر دستاندرکارانش نمیشود.
«روزی روزگاری…» ادای دینی است به رنسانس هالیوود. تحولی عظیم در اواخر دهه ۶۰ تا اواسط دهه۷۰ که ساختار و سبک فیلمهای هالیوودی را تا به امروز تحت تاثیر قرار داده است. فرم فیلم نیز وامدار این دوره است. گریز از روایت داستانی صاف و ساده، استفاده از جامپ کات، تصویر کردن هیپیها و فرهنگ پاپ، ارجاعات فراوان به تاریخ سینما، ستارهسازی و … که همه و همه جزء جداییناپذیر فیلمهای رنسانس هالیوود بودند، در فیلم تارانتینو به وفور مشاهد میشود.
روزگاری روزگاری در هالیوودتصویر کردن نابودی و به فراموشی سپردن یک ستاره در هالیوود، سالها قبل توسط بیلی وایلدر در «سانست بلوار» (۱۹۵۰) ارائه شده است. اما تفاوت فیلم تارانتینو با فیلم وایلدر، سوای از تفاوت در ژانر و پلات، در روایتی به مراتب شخصیتر و خصوصیتر است، که در جایجای آن میتوان حضور کارگردانش را حس کرد.
آمیزهای از ستایشِ افسانهای و انتقاد. «روزی روزگاری…» فیلمی است لطیف و با احساس، با بازیهای درخشان و فیلمبرداری فوقالعاده، که ما را به دهه ۶۰ میبرد و حس نوستالژی طلبیمان را ارضا میکند. روایتی که خشونتهای تارانتینوی در آن کمتر به چشم میخورد و نشان از به آرامش نسبی رسیدنِ کارگردانش دارد.